"ثابت و متغیر" در مکتب امام رضا ع (روح الله خمینی و سلاله امامزادگان تاریخ ساز)
نشست از ۱۵ خرداد تا ۱۵ خرداد، تغییر تقدیر بشر _ حرم مطهر حضرت امام رضا ع _ مشهد ۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
در حرم و زیر سایه امام رضا(ع) هستیم. در روز میلاد ایشان عرضم را با این حدیث امام رضا(ع) شروع میکنم که فرمودند که سه عنصر در زندگی جمعی اگر در سطح ملی و بینالملل رعایت بشود و طبیعتاً در سطح شخصی، درست، الهی و قابل دفاع خواهد بود. سه توصیه در این حدث است که 1) بر اساس خشم و غضب، تصمیم نگرفتن و موضع نگرفتن. این در نقطه مقابل تعریفهای مادی و نادرست از انقلابیگری است چون معمولاً اینطوری تصویر میشود که انقلابی و انقلابیون آدمهای عصبانی، تندمزاج، سیاهبین، منفیباف و درگیر با همه با هر دلیل هستند! حضرت رضا(ع) که معلم بزرگ انقلابیون و علویون و مؤمنین مجاهد هستند اصل اول عدم خشونت به عنوان یک روش، مبنا بر خشونت نیست مبنا بر غضب نیست، انقلابیگری در این تعریف، به مفهوم اصالت خشم و خشونت نیست. پس اصل اول درست برخلاف این تفسیر که انقلابی، اصالت خشونت و اصالت خشم است! مخصوصاً شیعه چون هزار سال سرکوب شده، شکنجه شده، قتل عام شده، غارت شده، زندگی زیرزمینی داشته، بنابراین آکنده از خشم و خشونت و عصبانیت و نفی همه چیز و فقط سلبی و انتقادی و اعتراضی است و حرفی برای گفتن ندارد! خب این شاخصه اول است که حضرت رضا(ع) میفرمایند نه، مؤمن یعنی یک انقلابی موحد مبنایش خشم و خشونت نیست، مجبور به اِعمال خشونت در دفاع از خود و دفاع از حقیقت تا نشود وسیله و ابزار انقلابیگری در این منطق، خشونت نیست.
2) از هیچ کس چیزی را گدایی نمیکند. ذلّت و انکسار روحی ندارد. بلکه عزّت نفس دارد. آنچه نداری به دست میآوری گدایی نمیکنی. البته مناسبات، تبادل چه در حوزه اقتصاد و چه علم، چه در هر حوزه دیگری معنادار است. مبادله، تعامل، تعاطی، آموختن از، و آموختن به، آموختن از کسانی و آموختن به کسانی، طبیعتاً اینها هست و اینها جزئی از اخلاق اسلامی و انقلابی است اما خواستن با لحن ذلّت و از موضع حقارت هرگز. این هم اصل دوم. فرمودند مؤمن هرگز هیچ چیز را از هیچ کس گدایی نمیکند نه آبرو، نه پول، نه قدرت، نه محبوبیت، نه از صاحبان و قدرت و ثروت گدایی میکند نه از توده مردم محبوبیت، گدایی میکند. خدمت به خلق میکند چه محبوب بشود و چه نشود. معمولاً میشود.
3) اصل سوم، که اینها بنیادها از جمله انقلابیگری در منطق امام رضا(ع) هستند فرودند هرچه برای خود میخواهد برای همه بشریت بخواهد و هرچه برای خود نمیپسندد برای هیچ کس نپسندد. اتفاقاً این غیرت انقلابی از اینجا بیرون میآید. کسانی که انقلابی نیستند حساسیت انقلابی و اجتماعی ندارند وقتی که پیگیری میکنیم معمولاً ولو توجیهات تئوریک و روشنفکربازی دربیاورند معمولاً خودمحور هستند. یعنی تمرکزشان در این عالم وارد هر عرصهای بشوند، سیاست، اقتصاد، علم، معرفت، هرجا بروند، محور خودش است. آسایشطلبی، راحتطلبی، منافع من بر دیگران ارجح است، تعبیری است که حضرت رضا(ع)، مضمونی که حضرت رضا(ع) از آن به استئثار تعبیر میکنند. استئثار در نقطه مقابل ایثار است. ایثار یعنی ترجیح دادن دیگران بر خود. یعنی روح انقلابی و روح فداکاری. فداکاری بودن. استئثار عکس آن است، یعنی خودمحوری، من از همه مهمتر هستم. حقوق و اضافه حقوق من از حقوق دیگران مهمتر است. اول من، بعد دیگران، این میشود استئثار. رانت، به تعبیر امروزی اصطلاح رانتطلبی، من بر بقیه مقدم هستم اول من بخورم بعد بقیه. تفکر انقلابی و ایثار که حضرت رضا(ع) تعریف میکنند عکس آن است موقع فداکاری میکند اول من، سپس دیگران. موقع مصرف و استفاده میگوید نخست دیگران، آنگاه من. این تعبیری که دارند که امام حسن(ع) کودک بودند و نیمه شبها مدام میدیدند که حضرت فاطمه(س) شب بیدار است و بر پا ایستاده یا در رکوع و سجود است بعد دیدم در دعاهایش همه را دعا میکند اسم افراد مختلف را میآورد حتی کسانی که با ما مشکل دارند و داشتند همه را دعا میکند آخر آخر ماها و خودش را دعا میکند. پرسیدم مادر این همه شما هرشب مشغول عبادت هستید روزها هم که مدام خدمت به خلق و خدمت به محرومین و فقرا، تعلیم به علم و اشخاص، حضور در صحنه مبارزه و جهاد با حفظ عفت و خانواده، در واقع شما در دهتا جبهه دارید مبارزه میکنید، نمازشبتان که یک عبادت خصوصی است باز اسم همه را میآورید آخرش اسم خودتان را میآورید. آخرین کسی که از خدا برای او چیزی میخواهید خودتان هستید. حضرت فاطمه(س) فرمودند «الجار ثم الدار» نخست دیگران، نخست همسایگان، همسایه، سپس ما.
در واقع منطق اصلی انقلابیگری همین است یعنی بقیه نشستند میخورند و میخوابند دنبال منافعشان هستند به فکر خودشان هستند یک کسانی هستند که مثل آنها نیستند به فکر همه هستند. به فکر دیگران هستند. یک عده سوزن پرگار را روی خودشان میگذارند و دایرهای میکشند فقط خودشان توی آن جا میشوند خودشان مرکز عالم میشوند! فوقش خانواده و دوستان نزدیک، فوق فوقش همشهریانش و فوقش هموطنان، که آن هم دروغ است. چون اگر بین منافع خودش و هموطنهایش تزاحم بیفتد باز خودش را انتخاب میکند نه دیگران را. خودخواه ممکن است بگوید من به عنوان ایرانی، من به عنوان مسلمان و شیعه، من به عنوان فلان قومیت، من به عنوان فلان از همه اینها دفاع میکنم ولی چون با من شروع میشود تهش همان من میماند و رسوخ میکند لذا اگر خودش و همقومیتیاش هم خانوادهاش، هم فامیلیش، هموطنش، هم نوعش، یا حتی خانواده خودش، بین خودش و خواهر و برادرش، اصطکاک منافع پیش بیاید طرف خودش را فقط میگیرد به حق و باطل و عدل و ظلم کاری ندارد. معمولاً ما اغلبمان اینطوری هستیم. اما کسی که وقتی سوزن پرگار را گذاشت بعد که دایره میکشد این دایره هرچه وسیعتر، هرچه دگرخواهانهتر، آن شخص فداییتر، انقلابیتر، علویتر، مجاهدتر، و اهل ایثار بیشتر. این تفاوت دو تیپ آدم است. انقلابیون به این معنا همیشه در اقلیت هستند. وقتی که بقیه نگاه میکنند در خطر و گرفتاری نمیروند اینها میروند ولی بقیه میایستند نگاه میکنند یا فرار میکنند. همه گرسنهاند این هم گرسنه است ولی این دیگران را بر خودش ترجیح میدهد. این تعبیری که راجع به حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و حسنین هست در سوره «هل أتی» - سوره انسان- هست که میفرماید «یُطعمون الطعام علَی حُبّه» یک تفسیر این است که «علی حُبّه الطعام» که البته این تفسیر بد نیست ولی بهترین تفسیر نیست که یعنی خودشان نیاز به غذا دارند گرسنهاند سه روز است گرسنهاند باز دم افطار یکی میآید یکی اسیر است، فقیر است، یکی برده است، یتیم است، مسکین است، سه روز پشت سر هم میدهند میخواهند ولی گذشت میکنند و میدهند و میگویند بگذار او بر من مقدم باشد. علی(ع) غذای خودش را میدهد فاطمه(س) هم غذای خودش را میدهد حسنین هم دوتا بچه هستند بلند میشوند غذاهایشان را میدهند.
یک تفسیر دیگر این است که «عَلی حُبّه» یعنی «عَلی حُبّهالله» یعنی به عشق خداوند هرچه که دارند به دیگران میدهند. ما گرسنه هستیم بگذار دیگران سیر شوند و ما گرسنه بمانیم. دوتا تیپ و دوتا طرز تفکر است.
امام رضا(ع) میفرمایند که یک انقلابی و موحد واقعی کسی است که هرچه برای خودش میخواهد برای همه بخواهد نگوید من الآن در اینجا استقلال یا آزادی خودم را تأمین کردم بقیه به درک! گور پدر بقیه بشریت. گور پدر مستضعفین جهان. من خوش باشم به ماچه! نه این و نه آن، فقط خودم. من بخورم، بخوابم، سیر باشم، خب یک نگاه حیوانی و خودخواهانه است که مبنای یک نوع سیاست خارجی میشود آن نگاه هم که میگوید هرچه برای خود میخواهی برای دیگران هم بخواه و آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم نپسند آن هم مبنای یک سیاست خارجی دیگری است. دوتا سیاست خارجی است یکی انقلابی و یکی سازشکار میشود. در اقتصاد، مدیریت اقتصاد همینطور است یکیاش از درون و یکیاش تعریف لیبرالی و مادی توسعه بیرون میآید و یک عده خاصی اقلیتی بخورند و بپاشند و اکثریت هم مردند که مردند! خودمان به خودمان وام بدهیم از مردم 30 درصد بگیریم از خودمان یک درصد! حساب و کتاب نداشته باشد. خب این یک نگاه در بانکداری است و آن هم یک نگاه در بانکداری است که بانک و همه امکانات حکومت در خدمت تولید و در خدمت محرومین، در خدمت استقلال کشور، اقتصاد مقاومتی، شما در رسانه بیا، این دوتا نگاه خودش را در رسانه نشان میدهد یکیاش میگوید فلسفه رسانه خوشگذرانی، غفلت، حذف صورت مسئلههای واقعی، و گذاشتن صورت مسئلههای غلط، جای مهم و اهمّ و بیاهمیت را عوض کردن کمکم ارزش و ضد ارزش نداریم میگوید هنرمند ارزشی و غیر ارزشی نداریم. یعنی چی؟ یعنی حق و باطلی اصلاً نیست. در عرصه هنر، در عرصه رسانه، در دانشگاه و در سیاستگذاری برای فرهنگ، یکیاش میگوید ما یک چیزی به نام انقلاب فرهنگی دائمی باید داشته باشیم یعنی امر به معروف و نهی از منکر دائمی، رشد دائمی در عرصه فرهنگ، یک دیدگاه هم منجر میشود به این که نه آقا!! فرهنگ؛ فقط هم یک بخشی از اوقات فراغت است یک امر زائد و تشریفاتی است ما اصلاً فرهنگ انقلابی و غیر انقلابی و اسلامی و غیر اسلامی نداریم! همه جا این تقسیمبندی خودش را نشان میدهد. حالا این سهتا اصل را عرض کردم ببینید که سهتا شاخص که از حضرت رضا(ع) امروز عرض کردیم که امروز روز میلاد ایشان هست و در خدمت ایشان هستیم، ببینید این دانشگاه رضوی چه میگوید؟ وقتی به زیارت میرویم به زیارت این اصول و این مفاهیم میرویم. نه به زیارت در و دیوار و پنجره و آیینه و گنبد. چون اکثر ما به زیارت اینها میآییم نه به زیارت امام رضا(ع). کسی را زیارت میکنیم که بفهمیم چه میگوید؟ همین یک عبارت حضرت رضا(ع) در ذهنهایمان باشد. فرمودند ما بر اساس خشم و خشونت و عصبانیت و کینه تصمیم نمیگیریم و حرف نمیزنیم، مسلط هستیم. یک اصل انقلابی بودن این است. افراطیگری به این معنا. چون بعضیها خود انقلابیگری را افراطیگری میدانند یعنی هرکس موضع انقلابی میگیرد میگویند اینها افراطی هستند نه؛ افراطی این است که حضرت رضا(ع) میگویند و این تیپها اهل تفریط هستند. مادی، خودخواه، دنیامحور. طبیعی است که یک چنین کسی نمیتواند انقلابی باشد. امام(ره) در صحبتهایش میگفت بین رفاهزدگی و انقلابیگری باید یکی را انتخاب کرد با هم قابل جمع نیست. انقلابیون عیاش مفتخور و راحتطلب، یک چنین اصطلاحی معنا ندارد. بعضیها میگویند معنا دارد. میگویند ما هم انقلابی هستیم و هم اهل استئثار هستیم. فکر میکنند هرکس از انقلابیگری حرف میزند یعنی آدمهای عصبانی خشن با همه دعوا دارند هستند! این یک. دوم) روح ذلت و خواهش و التماس در مؤمن، در یک انقلابی هرگز نخواهد بود. گرسنه میماند اما ذلّت نشان نمیدهد. 72 نفر در برابر 30 هزار نفر میایستند، بچه چند ماهه گوشتاگوش او بریده میشود ولی باز ذلت نشان نمیدهد. سوم) اصل سوم این بود که جهانی بیندیش. این روایتی که عرض کردم اگر بخواهم به زبان امروز ترجمه کنیم جهانی اندیشیدن میشود. هرچه برای خود میخواهی برای همه بشریت، برای همه انسانها، 7 میلیارد انسان، برای همه جهان بخواه. هرچه بر خود نمیپسندی برای هیچ کس نپسند. انقلاب جهانی یا صدور انقلاب از جمله یکی از مبانیاش همین مفهوم است که همه انبیاء این را گفتند از همه اهل بیت(ع) هم نقل شده و در قرآن هم به زبانهای مختلف تکرار میشود. صدور انقلاب یعنی آنچه برای خودت میخواهی، ارزشها و حقوقی که برای خودت میخواهی و باید تلاش کنی تکمیل بشود برای خودت و برای همه بشر بخواه. این ملت و آن ملت نیست. بشر، بشر است. انسان، انسان است. ما به انسان جهانی میاندیشیم. خب این از روایت بسیار مهمی که امام رضا(ع) از حضرت رسول(ص) نقل میکنند و میفرمایند این سه خصلت از شاخصهای اسلام است.
حتماً اسم "برنارد لوئیس" را شنیدید. او یک نظریهپرداز صهیونیست انگلیسی است و آدم باسواد و مُلایی هم هست و این خاورمیانه و جهان اسلام را، هم جغرافیای تاریخی آن را، اختلاف فقهی کلامی آن را، جریانشناسی سیاسی موجود در جهان اسلام را تقریباً خوب میشناسد. متأسفانه دشمنان ما از خود ما دقیقتر کار میکنند. میگوید که در بین تمام ادیان اسلام، و در بین اسلام تشیّع، یک جوهره کاملاً انقلابی دارد از همان ابتدا که حکومت را از دست داد تفکیک امامت از خلافت، نظریه تفکیک خلافت از امامت، عملاً انقلابیگری را در درون جهان اسلام از همان ابتدای صدر اسلام تئوریزه کرد. حکومت اسلامی، حکومت علی، انقلابیترین حکومت تاریخ است. بعد بنیامیه، شیعه وارد یک نبرد زیرزمینی و مخفی شد و به تعبیر خودشان تقیه کرد. تقیه، ترک مبارزهگری و انقلابیگری نبود. تقیه، انقلابیگری به روش پیچیده بود. و اینها توانستند با آموزشهای امامان اهل بیت(ع) این کار را پیش ببرند. در یک دورههایی ضربههای سخت میخوردند و در یک دورههایی مثل بخشی از دوران امام صادق(ع) که انتقال رژیم از اموی به عباسی بود یا در زمان حضرت رضا(ع) که بنیعباس موقتاً عقبنشینی کرد یک مقداری فضا برای اینها بازتر میشد و اینها از این فضا استفاده میکردند. در ایدئولوژی پاک و ناپاک در عرصه سیاست هم ازهم تفکیک میشد. ادعایشان این بود که حکومت به هر قیمت، حکومت هرکس بر هرکس هرگز! حکومت پاکان نه پلیدان، و نام و آرم آن دینی باشد یا غیر دینی. اگر از حکومت پاکان ناامید شدیم و دستمان کوتاه شد نتوانستیم ما مبارزه را برای اصلاح حکومت در یک طیفی از تقیه و از اصلاح و اصلاحات و رفورم تا انقلابیگری در حد جهاد و براندازی، همه این گزینههای مختلف را روی میز داریم. به همه آنها میاندیشیم. در شرایط مختلف باید محاسبه کنیم بینیم چه روشی سود آن برای عدالت، برای توحید، برای مکتب، نه برای ما بیشتر است و کدام ضرر آن بیشتر است. بنابراین حق انتخاب را برای خودشان قرار دادند. بعد یک بحثی پیش آمد که حالا ما که به قدرت نرسیدیم به آنارشیزم مطلق، هرج و مرج، دیدگاه کسانی مثل خوارج که انقلابیگری را آنارشیستی تعریف میکردند و بین حکومت موجود که اسلامنماست که ادعای اسلامی میکند و اسلامی نیست عملاً مجبور میشویم یکیاش را انتخاب کنیم. خوارج آنارشیستهای جهان اسلام بودند یعنی از یک جامعه منهای حکومت، جامعه منهای امام، امت بدون امام. میگفتند همین که قرار بشود کسانی امام و رهبر و رئیس بشوند هم اختلافات راه میافتد و هم عملاً قدرت از دست عموم مؤمنین خارج میشود و انحصاری میشود استناد به «لاحکم الا لله» میکردند. هیچ حکمی جز حکم خدا پذیرفتنی و قابل اجرا نیست. بعد مغالطه میکردند و انقلابیون ابله از این نتیجه میگرفتند چون حکمی غیر از حکم خدا معتبر نیست پس حاکمی جز خدا ما بر جامعه نداریم! یعنی چی؟ یعنی دولت نمیخواهیم حاکم نمیخواهیم. حضرت امیر(ع) حداقل دو اِشکال به اینها میگیرند که در نهجالبلاغه هست یکی این است که میفرماید شعارتان شعار قشنگ و درستی است اما هدفتان هدف باطلی است، منظور دیگری دارید، دارید تفسیر بهرأی و تحریف میکنید. این یعنی جز احکام خداوند نباید در جامعه بشری اجرا بشود. اما شما نتیجه میگیرید که هیچ کس رهبر حکومت نباشد. این هرج و مرج و آناراشیزم است. این معنای آن آیه نیست. فرشتگان نمیآیند پایین مدیریت کنند. «لاحکم الا لله» معنیاش این نیست که خدا و فرشتگان او میآییند گاز و برق و آسفالت و امنیت مرزها را به جای ما به عهده بگیرند. فرشتگان در این عالم کار دیگری دارند. این کار، کار ماست. دوم این که، دروغ میگویید شما خودتان تشکیلاتی درست کردید و خودتان رهبر دارید. خود خوارج، انقلابیون هرج و مرج طلب، حضرت امیر(ع) فرمودند چطوری میگویید رئیس نمیخواهید خودتان هنوز حکومت دستتان نیفتاده سه- چهارتا رئیس دارید. تشکیلات دارید. یکی دستور میدهد، یکی اطاعت میکند، یکی عملیات میکند. چطور است که یک تشکیلات حاکم دارد، یک جامعه نباید حکومت داشته باشد؟ نظم داشته باشد و ناظم اجتماعی داشته باشد؟ بنابراین دروغ هم میگویید هم این سخن شما ربطی به قرآن و دین ندارد مندرآوردی است. فرمود «لا حکم الا لله» درست است اما معنیاش این نیست که «لا إمرتاً الله لله» یعنی امیری، فرماندهی، ریاست تشکیلات خداست و خدا میآید در تشکیلات بشری ریاست میکند. رئیس سه قوه میشود! معنیاش این نیست. هم حرفتان اشکال نظری دارد و هم اشکال تئوریک دارد و هم به لحاظ عملی اشکال دارد. چون حتی خودتان هم پایبند آن نیستید. پس شما در واقع دارید میگویید شما میخواهید رئیس باشید. با رئیس و ریاست مشکلی ندارید. مردم با من بیعت کردند خود شما هم بیعت کردید حالا یک مرتبه میخواهید زیر آن بزنید، شعارهای آنارشیستی میدهید. این انقلابیگری آنارشیستی طرحی ندارد، انسجام فکری ندارد، فقط تخریب. به هر ایدهای میگوید نه. در هر موضوعی فقط اشکال. خب در حالی که اشکال کردن هم یک عمل سلبی است احتیاج به یک مبنای ایجابی دارد. شما چه زمانی به الف اشکال میکنید وقتی که الف را دارید با یک مبانی ب میسنجید با این مقایسه میکنید و میگویید طبق این مبانی اشکال دارد و الا بدون مبنا هیچ چیز نه اشکال دارد نه بیاشکال است، اصلاً نمیشود قضاوت کرد ولی تو داری قضاوت میکنی. میگویید این شاکله غلط است، چرا میگویید غلط است؟ پس تو یک شاکله دیگری در ذهن داری که آن را درست میدانی این را با آن میسنجی و این را نفی میکنی. اگر این است که بعد که این را نفی کردی میتوانی بگویی آن نه، این. این میشود انقلابی درست. اما وقتی یک کسانی کلاً سیاهبین و منفیباف و آنارشیست هستند هرجا در هر موضوعی میگوید این نه، این نه، این نه! پس چی بله؟ هیچی. تهش هم یعنی من. تهش این است. این میشود آن نماد انقلابیگری خطرناک و مضرّ که عقلانیت نیست، خشونت هست، منفیبافی و تفسیر بهرأی و تحریف مکتب است. ظاهرش شعار مکتب است در واقع نمیگوید مکتب من، میگوید من. به اسم مکتب من میخواهد من را جا بیندازد. طیف مقابل آن جریان امویها و سفیانیها بودند. اینها میگفتند اسم اسلام باشد که ما کسب مشروعیت بکنیم مردم ما را قبول کنند، اطاعت کنند، آرام باشند دین را هم تفسیر بهرأی میکنیم طوری که مردم احساس کنند تسلیم ما بودن وظیفه شرعی است کسی حق امر به معروف و نهی از منکر، انتقاد، سؤال ندارد. معاویه میگفت من قسمت شما هستم. خدا خواست علی رفت! از طرف خدا حرف میزد! خلاف حرفی که قرآن گفته است.
ببینید انقلابیگری صحیح بین این جریان سفیانیها و خوارج این وسط خودش را نشان میدهد. حالا این مستشرق یهودی – انگلیسی میگوید که چون آنارشیزم مطلق توجیه نمیشد شیعه گفت که در عصر غیبت، تا وقتی که امام زمانشان بیاید دیگر هیچ حکومتی مشروع نیست مگر در حد نسبی و از باب اضطرار. این یک حرف کاملاً انقلابی بود. شمشیر از رو بستن در برابر همه قدرتهای جهان بود. تفکیک امامت از خلافت هم یک حرکت کاملاً انقلابی بود منتهی به تدریج هر دوی این معانی تحریف شد. او نمیگوید تحریف میگوید معنایش عوض شد. تفکیک امامت از خلافت که به مفهوم زیر سؤال بردن همه قدرتهای حاکم در جهان اسلام تا امروز بود یک مرتبه به این معنا تفسیر شد که اصلاً امامت کاری به سیاست ندارد، سیاست برای خلافت است مسائل معنوی هم مربوط به امامت است یعنی تفکیک امامت از خلافت که یک تفکیک انقلابی برای زیر سؤال بردن مشروعیت قدرتها بود اتفاقاً یک عدهای تبدیل کردند به این که به آن قدرتها مشروعیت بدهد. چون سیاست برای اینهاست. قصر برای قیصر است، معبد و کلیسا برای مسیح است. تفکیک انقلابی تبدیل به یک تفکیک ضد انقلابی شد یعنی توجیه ستم. و خود انتظار امام زمان هم که ظهور ایشان یک انقلاب جهانی میشود، انقلابیگری در ابعاد جهانی. و یک حکومت انقلابی عدل جهانی تشکیل میشود انتظار امام زمان و نفی مشروعیت همه قدرتها تا قبل از ظهور را که یک مفهوم انقلابی بود و به چالش کشاننده همه قدرتها، تبدیل به یک اصل غیر انقلابی شد. انقلابستیز، انقلابگریز به این معنا که تا ایشان نیاید مسئولیت حکومت از دوش شیعه برداشته شد کارش فقط نشستن و نگاه کردن به عقربههای ساعت است. هیچ وظیفهای در عصر غیبت در جهت آن جامعه موعود امام زمانی ندارد. یعنی آن انتظاری که منشأ مسئولیت اجتماعی بود به ابزاری برای سلب مسئولیت اجتماعی تبدیل شد. یک وقت میگفت تا امام زمان نیاید تمام حکومتها زیر سؤال هستند ما دربست تسلیم هیچ حکومتی نخواهیم بود و ما به یک حکومت انقلابی جهانی میاندیشیم و در این فاصله ما مسئول هستیم در جهت آن حکومت ایدهآل تمام تلاشمان را بکنیم این مبدأ انقلابیگری است ولی یک مرتبه صورت مسئله عوض شد که اصلاً تشکیل حکومت را امام زمان میتواند انجام بدهد. خب ایشان که نیستند پس تا ایشان نیاید حکومت مشروعی نیست یعنی ما هم نباید برای تشکیل هیچ حکومتی تلاش بکنیم چون هیچ حکومتی مشروع نیست بنابراین ما هیچ مسئولیتی در این حوزه نداریم. بنابراین یا صفر، یا صد. در نگاه انقلابی، صفر تا صد، معیار است. صفر تا صد، یعنی نه صفر، حالا که صد نمیشود ما تمکین به صفر نمیکنیم بین صفر تا صد، 99مرحله است هرچه میتوانیم بکنیم که جلو برویم انقلاب کنیم حکومت تشکیل بدهیم، حکومت را مدام اصلاح کنیم. صفر تا صد این است. این الگوی انتظار شیعه انقلابی است. صفر یا صد الگویی بود که انقلابستیز بود. میگوید صد که نیست، امام زمان که نیست پس صفر! شاه باشد، صدام باشد، آمریکاییها باشند، صهیونیستها باشند، رژیمهای فاسد عربی باشند، یا صفر، یا صد.
نتیجه این شد که در عصر غیبت انقلابی بودن معنا ندارد، دخالت در سیاست را باید پرهیز کرد. اندیشیدن متعهدانه به سرنوشت جامعه خودمان چه برسد به جامعه بشری. ما چنین وظیفهای نداریم. بعد حکومت بر مردمی که کاری به حکومت ندارند خیلی آسان است. مثل سواری گرفتن از مرکبی است که سوار ندارد. آماده سوار شدن است. اغلب ملتهای دنیا سواری میدهند. سوارکارش پیدا بشود سوارکار میدهند. حکومتها خیلی راحت هستند چون حکومت کردن آسان است. راحت. امن، آرام، بیدردسر، بیخطر. تسلیم هستند. اما شیعه واقعی اینطور نیست. همه را تحت نظر دارد. همه قدرتها را در سطح جهان و در داخل جامعه خودش و بیرون از آن تحت نظر دارد. منتقدانه و هوشمندانه نگاه میکند، سؤال میکند. توضیح میطلبد و توضیح میخواهد.
بنابراین گفتند از همان جا که ضربه خوردیم باید ضربه بزنیم. یعنی امام(ره) و انقلاب آمد مفهوم درست انتظار و مفهوم درست تفکیک امامت از خلافت را که بُعد انقلابی به اینها داد بیان کرد. وضعیت ایران و منطقه و کل جهان اسلام و کل منطقه را بهم ریخت. 40 سال پیش اصلاً اسلامگرایی معنا نداشت و اصلاً اسلام مطرح نبود. حالا شده تیتر اول همه اخبار جهان در شرق و غرب عالم. بزرگترین اتفاقات خوب یا بد، درست یا نادرست، در اروپا و آمریکا، آسیا و شمال آفریقا، همه جا صحبت از همین تحولات جهان اسلام است که مثل دیگ دارد میجوشد. تا اتفاقات بزرگتری که در پیش است بیفتد و اینها محصول انقلاب است. یک تحلیل این بود که چطور کاری کرده بودیم بخصوص در این یکی دو قرن، بین شیعه، سیمای امام و مسئولیت امامت را به شکل سیمای روحانی، عالِم مذهبی، روحانیون اینطرف، جسمانیون این طرف، یک چیزی مثل پاپ تبدیل کنیم که اینها خودشان اصلاً احساس کنند که مسئولیت ندارند، نه وظیفه بلکه حق ندارند که وارد این مسائل بشوند. امامت و خلافت اسلامی هر دو کوچک شده بودند در قالب تنگ روحانیت، سیاست، یک عده روحانی هستند و یک عده سیاستمدار هستند این جا افتاده بود و حتی یک عده از شیعیان هم پذیرفته بودند. با این که خلاف مبانی تشیّع بوده ولی پذیرفته بودند. دو شیء محدود جدا از هم، دو قلمرو دور از هم دیده شده، که یکی از آن مسئولیتهای یک مرجع روحانی و مذهبی است یکی هم که بحث سیاست و اقتصاد و حقوق و روابط بینالملل و تعلیم و تربیت، مدیریت هنر و امامت و جهت دادن به هنر و تکنیک نه دخالت تخصصی. بلکه امامت که جهت صنعت و تکنولوژی به کدام جهت باشد و الا دخالت در موضوع کار تکنسین است. کار هنرمند است ولی سیاست حاکم بر او در چه جهت باشد این کار امامت است. همه اینها را از هم تفکیک کردن، شما مسئول اخلاق و تهذیب نفس خودتان و یک عده مریدهایتان هستید آموزش احکام عبادت، و تعریف آخرت به نحوی که کاری به دنیا ندارد و دنیا به نحوی که مزرعه آخرت نیست. دنیا و آخرت دوقطعه جدا افتاده و نامربوط هستند. این تعریف بود که مانع میشد از یک انقلاب دینی. یا یک عده سراغ موضوعات دینی بروند اینها موضوعات دینی هستند و ربطی هم به اجتماع و انقلاب ندارند. یک عده هم موضوعات اجتماعی و غیر حکومتی است که اینها ربطی به دین ندارند. اینها امر عرفی است، آنها امر قدسی است! آنها مربوط به آدمهای مقدس است و اینها مربوط به آدمهای عرفی است که اهل علم و عقل و تعهد باشند و این نگاه تفکیک امر مقدس، شخص مقدس از امر عرفی و سیاسی، طبیعی است که انقلاب دینی از درون آن بیرون نمیآید ولی باز هم وارد مسائل اجتماعی ممکن است بشود منتهی به نفع سبک. پس این نکته اول که چگونه اصل انقلابیگری را با توجه به تحریف مبادی خود تشیّع زیر سؤال ببریم چون معتقدند و گفتند انقلابیگری که الآن در جهان مسئله اول شده است انقلابیگری که اسلامی است و منشأ این ایران بود. حالا این اتفاقاتی هم که در دنیا میافتد تروریزم تکفیری، اینها درست است که مبانیشان با تشیّع مختلف است و بلکه یک جاهایی مخالف است ولی انقلابیبازی را سعی کردند ادای شیعه را دربیاورند منتهی با ادبیات و وحشیگری وهابی و تکفیری. انقلابیگری که از ایران شروع شد استکبار و ارتشهای اشغالگر و دیکتاتورها را هدف قرار گرفته بود این شبه انقلابیگری در خیابان، مدام در مسجد و خیابان، مردم عادی بیچارهها را میکشتند سر مردم را میبریدند شیعه، سنی، این طرف و آن طرف، این وحشیگری. و وارد اروپا شد و در خود اروپا و آمریکا اوضاع را بهم ریخت. چطوری شد که یک مرتبه این اقلیتهای مسلمان در اروپا و آمریکا که تحقیر شده بودند، توسری خورده بودند و ما هم حواسمان نبود که اینقدر اینها را تحقیر نکنیم و پدران اینها اینجا برده بودند، پدرانشان کارگران ما بودند خود این نسل به دانشگاه و مدرسه آمد و با این مسائل رشد کرد و آشنا شد حالا دارد انتقام پدر و پدربزرگش را میخواهند از ما بگیرند و خیلیهایشان که دارند عملیاتهای خشن در اروپا و آمریکا علیه مردم عادی انجام میدهند – در این تحلیل آمده که – اینها سالها به سبک اروپایی، آمرکایی بزرگ شدند یک مرتبه پسره دومَن ریش میگذارد، دشداشه میپوشد و به خیابان میآید الله اکبر میگوید. دختره هم که در دیسکو بوده و صدتا دوست پسر داشته، یک مرتبه حجاب و روپوش و روانداز، انگشتش را بالا میآورد و لاالهالاالله میگوید. اینجا میگوید نه این که اینها واقعاً متدین شدند بلکه دنبال هویت میگردند و تنها هویتی که امروز در برابر هویت غرب اعلام استقلال کرده، و پیروزیهای بزرگی هم به دست آورد هویت اسلامی بود. اسلام را نه به عنوان ایمان و حقیقت که از درون آن هویت هم بیرون بیاید، بلکه اسلام را به عنوان هویت برای اعاده حیثیت که خیلی مباحث اعتقادی و احکام را کاری ندارم اغلب اینها حتی آخوندهای سنی را هم قبول ندارند بچهها و جوانهای تکفیری هزاران نفر از اینها در آمریکا و اروپا متولد شدند و در دانشگاه آنجا درس خواندند حالا یک مرتبه عملیاتهای انتحاری در خود اروپا و آمریکا یا بلند میشوند برای تشکیل خلافت اسلامی میآیند. این بیشتر هویتی است یعنی به اصطلاح بیشتر هویتمحور است تا حقیقتمحور و معرفتی. دنبال حق و باطل نیستند اصلاً خیلی از اینها احکام دین را نمیشناسند اصلاً علمای دین را خیلی قبول ندارند. اسلام سنی منهای روحانی سنی. اسلام منهای روحانیت از نوع سنی. و الا مفتیان آنها خیلی چیزها را قبول ندارند این کارهایی که اینها طبق فقه مذاهب سنی میکنند اینها اصلاً به فقه هم کاری ندارند. این یک انقلابیگری دیگری است تلفیقی است از دیدگاههای اموی و روش خوارجی، منتهی با شیوه مدرن و ابزار مدرن. شما ببینید در فضای مجازی و اینترنت این داعشیها حضور دارند خیلی در فضای مجازی قوی کار میکنند. یک عالمه یارگیری میکنند. حک میکنند. ارتجاعیترین مفاهیم را با مدرنترین روشها تلفیق کردند. خود اینها بدانند یا ندانند میگوید این ادعای حیثیت و این عزتطلبی را از انقلاب ایران، بعد از این بود که آنها به فکر افتادند گفتند چطور است که اینها توانستند با شعار اسلامی انقلاب کنند حکومت تشکیل بدهند شروع به تمدنسازی کردند. قدرت قوی نظامی شدند، قدرت قوی علمی شدند، بالاخره با تحریم مشکلاتشان را از خیلی از کشورهای وابسته به غرب بهتر حل کردند چرا ما نه؟ منتهی وارد شدن به این عرصه با اهداف انحرافی و شیوههای انحرافی. ولی میوید هدف این هم منشأ آن اینها بودند. خلافت اسلامی که از آن حرف میزنند اگر شعار حکومت اسلامی که امام میگفت نبود اصلاً همچین زمینهای نبود و چنین جرأتی نبود و اصلاً شنونده نداشت. منتهی برای این که جلوی این حرکت صحیح اسلامی انقلابی را بگیرند یک حرکت شبهانقلابی اسلامینما در عرض آن درست کردند که این جوانان جهان اهل سنت بیش از این به ما ملحق نشوند، جبهه عظیم انقلاب اسلامی تشکیل نشود و از آن طرف ملتهایی که آماده قیام اسلامی و انقلابیگری هستند خسته شوندو حالشان بهم بخورد و بگویند اگر انقلابیگری این است که نه امنیت، نه آب و برق، سرت را هم میبُرند به ناموست هم تجاوز میکنند، کشورت را هم خراب میکنند اصلاً مردهشورت را ببرند. نوکرهای انگلیس و آمریکا بر ما حاکم باشند اسرائیلیها باشند اقلاً امنیت که داشتیم! از آن طرف که دنیا امیدوار شده بود و میدید در برابر گفتمان سرمایهداری غرب بعد از سقوط کمونیستها یک گفتمان دیگری شکل گرفته و قوی و مقتدر ظاهر شده و دارد شعارهای اخلاقی، اسلامی و الهی میدهد واقعاً خیلیها کنجکاو شدند و بعضیها امیدوار شدند اینها باید هم مأیوس و هم متنفر بشوند!
زمان انقلاب "میشلفوکو" یک تعبیری دارد میگوید وقتی انقلاب شروع شد، میشلفوکو از بزرگان جریان پستمدرن است میگوید من تصویر انقلاب اسلامی ایران را که نگاه میکنم – حتی خودش بلند شد به ایران آمد – میشل فوکو در جریان روشنفکری متأخر و معاصر غرب و اروپا آدم بسیار مهمی است. یعنی اگر بلند میشد میرفت در یک دانشگاهی در اروپا صحبت میکرد یا در یک کشور دیگر، برای آنها خیلی مهم بود. دعوتش هم که میکردند معمولاً هیچ جا نمیرفت زمان انقلاب ما بلند شد به ایران آمد. گفت من میخواهم ببینم این تصویرها و عکسهایی که میبینم واقعی است؟ اصلاً چنین چیزی میشود؟ میگوید شخصیت آیتالله خمینی شبیه افسانه است. هیچ رهبری در جهان نمیتواند ادعا کند یک چنین قدرت و پیوند معنوی و پیوند عمیق عاطفی با مردمش دارد. یک پیرمردی که نه با اصطلاحات جدید درس خوانده، نه دانشگاه دیده، در غرب دیده، نه شرق دیده، حرفهایش خیلی ساده و خیلی سرراست است هیچی نه امکانات دارد، نه پول دارد، نه حزب دارد، نه تشکیلات دارد، نه رسانه دارد، چطوری است که دنیا را بهم ریخته است؟ آمد ایران و از نزدیک راهپیمایهای انقلاب را دید. بعد گفت اگر چیزی به نام پستمدرن مطرح باشد انقلاب ایران نخستین انقلاب پستمدرن در تاریخ بشر است. این نخستین انقلاب پس از مدرنیته است و نقطه عطف جهان بعد از مدرنیته است و سرنوشت جهان را تغییر خواهد داد.
یک نمونه دیگر برایتان عرض کنم، باز از آنجاهایی است که انقلابیگری معنا پیدا میکند و نفوذ هم معنا پیدا میکند، برای تحریف و برای به خطر افتادنش. ببینید یک بحثی است که این را موافق و مخالف در مطالب و مقالات مختلف مطرح کردند که من به یکی از آنها اشاره میکنم که وقتی حکومتی مدعی انقلابیگری و دینی بودن در این عصر وارد عرصه میشود و از طرفی هم شیوه جمهوریت را به عنوان شیوه به حاکمیت و مشروعیت رسیدن حاکمان دینی تعیین میکند و میپذیرد ریسک بسیار بزرگی کرده است. ریسکی که اغلب دولتهای اروپا هم نکردند. میدانید اغلب حکومتهای غرب هنوز جمهوری نیستند. دانمارک، انگلیس، سوئد، همه اینها هنوز سلطنتی هستند و جمهوری نیستند. میگویند ما تن به جمهوریت به معنایی که مشروعیت خودمان را بطور کامل دست مردم بدهیم هرگز نمیدهیم این یعنی از دست دادن ثبات، یعنی مدام زیگزاگ رفتن و تحت تأثیر افکار عمومی، وقتی ثبات نباشد ما نمیتوانیم برنامهریزی درستی بکنیم و لذا مدام زیگزاگ میرویم و امنیتمان به خطر میافتد. بنابراین ما در رأی و انتخابات را محدود و در ذیل سلطنت شاه و ملکه میپذیریم. اما وقتی که به جمهوریت تن بدهی دیگر نمیتوانی از ایدئولوژی و مکتب سخن بگویی. نمیتوانی بگویی اصول انقلاب را حفظ میکنیم مدام هم در هر چیزی هم به آراء عمومی رجوع میکنیم! این دوتا با همدیگر نمیشود.
یک نقطه اعجاب در تحلیلهای انقلابشناسان این بوده که انقلاب اسلامی این دوتا را با هم تفکیک کرد. تمام سران حکومت از رهبری تا شورای شهر و روستا که شهردار تعیین میکند تا نمایندگان مجلس که قانون مینویسند و قوه مقننه هستند تا رئیس جمهور و دولت را همه اینها را بطور ادواری مردم دارند انتخاب میکنند و با انتخابات مستقیم و باواسطه، که هر دویش دو شیوه دمکراتیک انتخابات در دنیاست، هم این کار را میکنند و هم تا همین الآن میگویند حفظ ارزشهای انقلاب. انقلاب تا نهضت مهدی ادامه دارد یعنی ارزشها باید ادامه پیدا کند ما همچنان انقلابی هستیم تا آخر انقلابی خواهیم ماند و از این اصول دست نمیکشیم. آن وقت میگوید اینجا یک معرکه بسیار مهمی است که میتوانیم هم به اینها ضربه بزنیم و هم اینها ضربات سنگینی بخورند هم اگر هنرمند باشند میتوانند بر بال موج جمهوریت، اهداف انقلابی و ایدئولوژیکشان را کاملاً پیش ببرند و تا همین الآن توانستهاند. میگوید تا الآن هیچ حکومتی در دنیا نبوده که بگوید در عین حال ایدئولوژیک و انقلابی و در عین حال کاملاً انتخاباتی است. این دوتا با هم نمیشود و این کار بسیار مهمی است که در انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاده است منتهی رخنههای زیادی وجود دارد وقتی مفهوم رقابت، قرارداد آمد، تعامل انتقادی با حکومت و رهبری، وقتی در نظام دینی تکلیف اینها با نظریهپردازیها مبهم باشد یک جور ضربهپذیر میشوند وقتی روشن باشد به نحو دیگری میشود کار کرد و اجرای پروژه کرد. مفهوم حکومت دینی یک مفهوم شناور است. متغیّراتی در چارچوب اصول ثابت است. مصداق و مفهوم حکومت دینی شناور است، اما نه تا آن حد که از تعریف حکومت دینی خارج بشود. این هم یک نکته مهمی است. شما باید بین ثبات و تغییر در انقلابیگری یکیاش را انتخاب کنید. اگر ثبات را انتخاب کنید آرمانهایتان را ظاهراً فریز کردید منجمد کردید و نگه داشتید اما بهروز نمیشوید کهنه میشوید و میپوسید. اگر به تغییر میاندیشید که لازمه انقلابیگری است، تحول دائمی و زنده بودن دائمی است آن وقت با ثبات چه میکنید؟! آن وقت باید دست از اصول ثابت برداری. نمیتوانی هم به اصول ثابت متکی باشی و هم مدام به روز باشی. این نکته بعدی است. که اتفاقاً در فقه سیاسی شیعه، مفهوم اجتهاد، یعنی نواندیشی متدیک در روشها بدون عدول از ارزشها با ثبات در ارزشها، این کار را میشود انجام داد ارزشها ثابت هستند، روشها تغییر میکنند. اینجا میشود ثبات و تغییر را با همدیگر گره زد یعنی میشود اصولمحور و در عین حال انقلابی و بهروز باقی ماند و نشاط و تازگی را حفظ کرد. یک کسانی میخواهند تحت عنوان تحول و نواندیشی حکومت را از تعریف انقلابی خارج کنند. الآن هم دارید میشنوید از اول انقلاب هم یک چنین کسانی در حکومت بودند الآن هم هستند ادبیات آنها را همه میشناسیم. آشتی با جهان، ما با جهان قهر بودیم. امام(ره) با جهانخواران درگیر بود نه با جهان. به نفع جهان علیه جهانخواران. اینها میگویند آشتی با جهانخواران، میگویند آشتی با جهان! آقا با شعار نمیشود پیشرفت کرد، شعارهای انقلابی ندهید! چطور نمیشود پیشرفت کرد؟ شما به عنوان مسلمان هر روز دارید شعار میدهید. این اذان شعار است. این الله اکبر و لاالهالاالله که هر روز هر مؤمنی باید بارها و بارها بگوید همه اینها شعار است. شعار اگر بدون عمل باشد یک چیز بیخودی است. اگر جای عمل را بگیرد این شعارزدگی است و بد است. و الا شعار و شعائر، اینها الگو و سرمشق برای عمل هستند. همین مرگ برها و درود بر ها، همین کارها کار منطقه و جهان را تغییر داده است همینهایی که میگفتند فایده ندارد! چرا فایده دارد به شرطی که شعار مقدمه و راهنمای عمل باشد. اگر شعار راهنمای عمل باشد صددرصد شعار انقلابی لازم است اگر شعار به جای عمل باشد این شعارزدگی است و بد است. همه شعار میدهند. اصلاً بیش از همه همین آمریکا دارد شعار میدهد. بیشترین شعارها را نظام سرمایهداری دارد میدهد چون شعارهایش شعارهای مادی و الحادی است یا شعارهای عوامفریبانه است. جهانی شدن، دموکراتیک شدن، توسعه یافتگی، حقوق بشر، همه اینها شعار است منتهی به آن عمل نمیکنید خلاف آن دارید عمل میکنید. خب این جا آنجایی است که اگر کار نرمافزاری در محتوای حکومت که اسلامی نشود کمکم شکل و فرم حکومت دموکراسی است و انتخابات به سمت پوپولیزم میرود و خودش را بر محتوا قالب میکند. بعد ما هم دنبال کار شکلی میرویم. وقتی که در محتوا کلاه سرمان رفت، ظاهرش حکومت انقلابی است، مسئولین آن انقلابی هستند، دینی هستند ولی همه سراغ کارهای شکلی میروند. همه فقط به فرم میاندیشند به محتوا کاری ندارند میگویند همین فرم را نگه دار. آن وقت خیلی ایستگاههای خالی بین راه وجود دارد که هرکس قویتر کار کند آنجا حرف آخر را میزند و طناب جمهوریت را به سمت خودش یا آرمانهای خودش یا منافع خودش، یا عقاید خودش یا منافع خودش میکشاند. و الا با همین قانون اساسی و با همین ساختار رسمی جمهوری اسلامی میشود انقلابیترین حکومت یا ضد انقلابیترین حکومت را داشت. ظاهر قانون اساسی همین است چون همه قانونها روی کاغذ میماند چه کسی باید اجرا کند؟ چه کسی تفسیر میکند؟ افکار عمومی دنبال کدام راه میافتند؟ این همان جایی است که انقلابیگری به خطر میافتد از جمله جاهایی که خطر نفوذ وجود دارد یکیاش این است که سختافزارهای جمهوری اقتضائاتی دارد که اگر با تولید نرمافزار خوب آن خلأ را درست مدیریت و جبران نکنی، سختافزاری که خودت ساختی و هزینه دادی و صدها هزار شهید دادی علیه نرمافزار آن عمل میکند یعنی یک نرمافزار دیگری روی قالب این سختافزار میریزند یعنی اسم آن جمهوری اسلامی است ولی محتوای آن جمهوری و اسلامی نباشد. در جهت غربگرایی و تسلیم شدن و این مباحث باشد.
سؤال: انقلابیگری را چگونه میشود مورد هدف قرار داد؟ میگویند استراتژی رهبری این است که نظام نباید ایزوله بشود. تهمت غیر مردمی و تضاد جمهوریت و اسلامیت نباید به پیشانیاش بچسبد. این بهترین استراتژی حداقلی است. جناح اسلامگرا باید متهم بشود که شما مالکالرقاب بودید امتحانتان را پس دادید ولی در واقع این است که هم در مرحله پیشااسلامی و هم در مرحله پسااسلامی. منتهی در پسااسلامی کمتر. ولی در هر دو مرحله عملاً اسلامگراها در بسیاری از حلقههای اصلی تصمیمگیری و تصمیمسازی غیبت داشتند یا نتوانستند یا نخواستند یا دیگران نگذاشتند. ظاهرش به اسم اینهاست به اسم اسلامگرایی است ولی خیلی از تصمیمها در عرصه اقتصاد و بانک، مدیریت فرهنگ کشور، مدیریتهای اجرایی و اداری، همچنان توسط کسانی گرفته میشود که اصلاً معتقد به این مبانی اسلامی و انقلابی نیستند و حتی نسبت به اینها آگاهی ندارند و البته این دوتا غیبت با هم متفاوت است. ما باید سعی کنیم این غیبتی که فقط غیبت بوده، به اخراج تبدیل کنیم و بگوییم انقلابیون اسلامگراهای واقعی را اخراج باید کرد، باید اخراج بشوند. همه باید بپذیرند که میشود یک حکومت بطور صوری جمهوری اسلامی و انقلابی باشد ولی روح انقلابیگری در آن نباشد.
حالا این سؤال را مطرح میکنند که ایران کشور مادر است بقیه کشورهای اسلامی چشمشان به ایران است اگر این اتفاق بیفتد واقعاً اینها چقدر آمادگی دارند در اوضاع فرهنگی و اقتصادی فعلی و سیاست بینالملل اهداف خودشان را اِعمال یالااقل به درستی شفاف کنند. چقدر نرمافزار دارید؟ چقدر نظریهپرداز و صاحبنظر در مقوله حکومت دارید؟ آیا خود اینها باز به دام و تله اجرائیات و روتین نمیافتند و همین کارهای روتین را انجام بدهند و دیگر فرصت نداشته باشند که فکر کنند، فکری داشته باشند که دنبال اهرم اجرایی برای اجرای آن فکر باشند. یعنی انقلابی و غیر انقلابی وقتی سر کار میآیند در عمل در یک سیستم غیر انقلابی هضم میشوند هر دو مجبور میشوند یک جور عمل کنند تا هم بخواهید کار درازمدت بکنید انتخابات بعدی میآید معلوم نیست هستید یا نیستید؟ بنابراین عملاً سیستم را به شکلی باید کمک کرد که به شکلی دربیاید مثل یک تالابی که اشخاص انقلابی و غیر انقلابی هر کدام وارد عرصه حکومت بشوند در فرصت 4 سال یا حداکثر 8 سال در دولت، در مجلس، در جای دیگر، در دستگاه قضایی، حتی اگر شخصاً آدمهای انقلابی، صالح، و دارای نرمافزار درست فکری باشند نتوانند کاری کنند. بگویند همین الآن مشکل را زود زود حل کن! همین الآن مشکل آب و آسفالت و بنزین، مشکل دادگاهها و پراکندههای متراکم، مشکل قانون درهم و برهم و... فعلاً این مشکلات را حل کن! خب اگر ما بخواهیم مشکلات روزمره را با تمام قوا حل کنیم به شیوه حل کردن آن کاری نداشته باشیم که انقلابی است یا غیر انقلابی است اصلاً فرصت نداری به این کارها فکر کنی تا هم میجنبی انتخابات بعدی نزدیک میشود به جای این که امور جامعه را اصلاح انقلابی کنی، مجبوری افکار عمومی را ارضاع کنی. اصلاح نه، ارضاع! باید راضیشان کنی که دوره بعد دوباره به تو رأی بدهند و الا حذف میشوی. چطوری راضی میشوند؟ مگر اغلب افکار عمومی احاطه علمی به مسائل دارند؟ مگر اغلب افراد حاضرند – در همه جای دنیا- که مشکلات شخصی کوتاه مدت را بپذیرند به خاطر منافع درازمدت ملی. گور بابای ملی، من الآن مشکل شخص خودم، خانواده خودم و گرفتاری خودم را باید حل کنم! خب اینها روی تک تک این مسائل دست میگذارند و میگویند اینها موانع مهمی بر سر راه انقلابیون است که نتوانند حتی اگر در سه قوه فکری داشته باشند برای اصلاح نهادهای حکومتی، حتی اگر اهرم اجرایی آن را موقتاً به دست بیاورند نتوانند چیزی را اعمال بکنند. اصل اهرم نظام میماند مناصبی که با مردم تماس مستقیم دارد در اختیار انقلابیون هم نبود، نبود. اصل اهرم نظام در اختیار باشد و اینها به عنوان منتقد، به عنوان نظارت و انتقاد، از راه دور آتش میریزند حتی وقتی که ساختار رسمی حکومتها دست انقلابیون به اصطلاح آنها تندرو نیست از دور آتش میریزند و 7- 8 سال طول میکشد که دوباره خودشان را تقویت میکنند و دوباره به شکل دیگری جلو میآیند.
محور چهارم این که، میگویند قانون اساسی دوپهلو است! و چون در کشاکش درگیریها نوشته شده، خیلی از دو طرف کش آمدنی است! هر جریانی که پختهتر کار کند و پای کار تر باشد ظرفیتهای خالی قانون اساسی را میتواند به نفع خودش، پر و مصادره کند و بنابراین از یک جهت کار سخت است. آنهایی که آدم باسواد و صاحبنظر و مجرّب در عرصه مدیریت بیشتر داشته باشند تا آنهایی که کمتر دارند یا تقریباً ندارند کاملاً نتیجهای که میگیرند متفاوت خواهد بود. یعنی چی؟ یعنی ساختارهای جمهوری اسلامی و این قانون اساسی مثل یک ماشینی است بسته به این که راننده آن چه کسی باشد. اگر یک انقلابی و انقلابیون پشت فرمان بنشینند با این ماشین یک کارهایی میکنند اگر غیر انقلابیون بنشینند با همین تعریف و با همین ماشین بدون این که پلاک ماشین و شناسنامه آن عوض بشود کار دیگری میکنند. این هم یک عرصهای است یک نبرد پنهان بین انقلابیگری و سازشکاری در جمهوری اسلامی، هر دو در قالب قانون اساسی در جریان است.
محور دیگر میگوید اینها هنوز در بدو انتخابات و دموکراسی که انتخابات دوحزبی باشد، چند حزبی باشد، بدون حزب باشد، این مسئله در همه دموکراسیها مسئله است اینجا هم هست هر کدام آفاتی دارد. دموکراسی دو یا سه حزبی آفاتی دارد. کاستهای قدرت و ثروت درست میشود. دموکراسی چند حزبی آفات دیگری دارد، حدود 12- 13 مدل دموکراسی است هر کدام آفات خودش را دارد غیر از این که خود دموکراسی سهتا فاز گذرانده است. در سه دوره تاریخی دموکراسی سهتا معنای کاملاً متفاوت داشته است. یک وقت رأی اکثریت بوده، یک وقت حکومت قانون شده و یک وقت هم در این دورههای متأخر شعار حقوق اقلیت شده است. یعنی شاخص دموکراسی یک وقت نظر اکثریت بوده است. بعد گفتند نه اینطوری دیکتاتوری اکثریت درست میشود بگوییم قانون. بعد تعریف دموکراسی شد حکومت قانون. بعد گفتند حکومت قانون هم این لابلا خیلی چیزها ضایع میشود ما ادعای حقوق بشر داریم. مرحله سوم گفتند معیار و شاخص دموکراسی را بگذاریم حقوق اقلیتها. یعنی حتی اگر قانون رعایت بشود، رأی اکثریت هم رعایت بشود اما حقوق اقلیت رعایت نشود باز هم دموکراسی نیست. این را روی کاغذ نوشتند خودشان که مطلقا به آن عمل نکردند در جامعه خودشان شهروند درجه 1 و 2 هست در سطح جهان هم شهروند درجه یک تا درجه ده درست کردند. این که در عمل. بعد در نظر، گفتند انقلاب ایران، امام(ره) یک کاری کرد آمد از این دموکراسی که کش آمدنی است استفاده کرد و این مفهوم را به طرف مضامین دینی انقلابی کشاند. ما میگفتیم تکلیف دین را با دموکراسی روشن کنید، دین شما دموکراتیک است یا غیر دموکراتیک؟ یعنی دین شما تابع ضوابط ما هست یا نه؟ انقلاب اسلامی دموکراسی را به دینی و غیر دینی تقسیم کرد. گفت دموکراسی شما دینی هست یا غیر دینی؟ میگوید کاری که ما تا حالا کردیم این بود، میگفتیم دموکراسی غربی یک شاخص واضح، ثابت و علمی است همه چیز را با این میسنجیم. شما دینی هستید یا بیدین؟ ما کاری نداریم. ما ضد دین نیستیم ما که مثل کمونیستها نیستیم ما لیبرال هستیم، آزاد است. خب شما دین دارید؟ بله. خب حالا باید روشن کنید که دین شما دموکراتیک است یا غیر دموکراتیک. شاخص آن شد. میگوید انقلاب اسلامی و امام(ره) آمد گفت حالا صورت مسئله را عوض میکنیم دموکراسی شما دینی است یا غیر دینی است؟ دموکراسی را تقسیم بر دو میکنیم. ما دموکراسی غیر دینی را قبول نداریم. چون ما بیدین نیستیم. دموکراسی دینی یعنی در چارچوب دین باشد. شما دموکراسی را در چارچوب لیبرالیزم بردید آنها در چارچوب سوسیالیزم بردند، سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، ما هم در ذیل اسلام میآوریم. میگوید اینها کلاه ما را برداشتند. همیشه ما به اسم دموکراسی کلاه همه را برداشتیم. رژیم آن کاملاً رژیم انتخاباتی است، با شاخصهای دموکراسی غربی هم کاملاً دموکراتیک است از همه کشورهای نوکرهای ما – آنها دموکراسی نیستند – اینها دموکراتیک هستند، دموکراسیشان هم صادقانه است. فرم را کاملاً رعایت کرده است. فرم کاملاً دموکراتیک است محتوای آن را انقلابی و دینی کرد و اگر نهادهای دینی حکومت قوی و سالم و فکورانه و الهی و مردمی عمل بکنند دموکراسی را برای خود کردهاند یعنی انتخابات، دموکراسی شده اصلی که به اسلامگراها دارد سواری میدهد. در حالی که ما میخواستیم دین به لیبرال – دموکراسی سواری بدهد. ما همه جا این کار را کرده بودیم و اینجا برعکس شد و الآن این انقلاب کاری کرده که در تمام کشورهای اسلامی، هرجا واقعاً انتخابات آزاد، واقعاً دموکراتیک با همان تعریف غربیاش انجام بشود اسلامگراها رأی میآورند. دیگر در هیچ انتخابات دموکراتیک در کشورهای اسلامی غربگراها رأی نمیآورند همه جا مردم به اسلامگراها رأی میدهند و این کاری بود که انقلاب اسلامی ایران با ما کرد. ما همیشه میرفتیم دین اینها را در جهت منافع سرمایهداری غرب استخدام میکردیم اسلام آمریکایی و تشیع انگلیسی درست میکردیم. حالا این آمد گفت حالا برعکس است. دموکراسی اسلامی ما درست میکنیم. انتخابات داریم، انتخابات چیز خوبی است و با اسلام سازگار است منتهی در چارچوب اسلام نه در چارچوب ارزشهای لیبرالی. این هم خیلی نکته مهمی است. یکی از راههایی که با انقلابیگری میشود و با روش پنهان خواهد شد تغییر این صورت مسئله است که دموکراسی را باید به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم کرد یا توسعه را باید به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم کرد یا اسلام و دین و انقلاب را باید به توسعه یافته یا توسعه نیافته، دموکراتیک و غیر دموکراتیک تقسیم کرد؟ کدام شاخص است؟ کدام اصل است و کدام فرع است؟ همینطور مفهوم حزب را، که حزب برای کادرسازی و تولید نرمافزار برای حکومت یا رقابت و تنافس ناسالم و تکالب در جهت اصالت قدرت؟ کدام؟ آیا رقابت حزبی در امتداد اصول انقلابی و اسلامی است؟ و نقد و نظارت بر یکدیگر در ذیل ولایت دینی و انقلابی است یا نه، مستقل از آن است؟ انقلاب اسلامی در منطقه چه کرد؟ و ما باید در برابر آن چه کنیم؟
هشتگهای موضوعی